انسان کامل کسی است که کامل نباشد. پروژه ی انسان کامل محکوم به شکست است درست به این دلیل که پروژه ای است که با تصور کمال، پرونده ی تکامل و "شدن" و تحول را میبندد و از یک "پروسه" به یک "پروژه" تبدی, ...ادامه مطلب
- ای انسان مرموز، آنکه بیش از همه دوست میداری کیست؟ پدرت؟ مادرت؟ خواهرت یا برادرت؟ - نه پدر دارم، نه مادر، نه خواهر و نه برادر. - دوستانت؟ - سخنی بر زبان میآورید که معنایش هنوز برایم ناشناخته م, ...ادامه مطلب
دارم رمان مهمانی خداحافظی میلان کوندرا را میخوانم. بخش نخست کتاب به رویارویی کلیما، نوازنده مشهور و جذاب ترومپت و همسر زیبا و بیمارش میگذرد. داستان به این نحو میگذرد که چطور کلیما گهگداری با زنها, ...ادامه مطلب
۱. با هرکسی که کنارش نشسته بودم حرف میزدم. ۲. از فرصت همکلاسی بودن برای پیدا کردن چند همرشتهای آشنا و مورد اعتماد استفاده میکردم. ۳. فعالیت پشت صحنه رو تو گروه تئاتر دانشگاه, تجربه میکردم. ۴. تو , ...ادامه مطلب
پرستو فروهر نقل میکند که پدرش را در اتاق مطالعه، روی صندلی نشانده، صندلی را رو به قبله چرخانده و به قتل رساندهاند. قتلِ داریوش فروهر شاید نمادینترین قتل سیاسی معاصر باشد: کشتنِ مخالفِ سیاسی با ک, ...ادامه مطلب
دردهای من جامه نیستندتا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستندتا به رشتهی سخن درآورمنعره نیستندتا ز نای جان بر آورمدردهای من نگفتنیدردهای من نهفتنی استدردهای منگرچه مثل دردهای مردم زمانه نیستدرد مردم زمانه استمردمی که چین پوستینشانمردمی که رنگ روی آستینشانمردمی که نامهایشانجلد کهنهی شناسنامههایشاندرد میکندمن ولی تمام استخوان بودنملحظههای سادهی سرودنمدرد میکندانحنای روح منشانههای خستهی غرور منتکیهگاه بیپناهی دلم شکسته استکتف گریههای بیبهانهامبازوان حس شاعرانهامزخم خورده استدردهای پوستی کجا؟درد دوستی کجا؟این سماجت عجیبپافشاری شگفت دردهاستدردهای آشنادردهای بومی غریبدردهای خانگیدردهای کهنهی لجوجاولین قلمحرف حرف درد رادر دلم نوشته است دست سرنوشتخون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟دردرنگ و بوی غنچهی دل استپس چگونه منرنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟دفتر مرادست درد میزند ورقشعر تازهی مرادرد گفته استدرد هم شنفته استپس در این میانه مناز چه حرف میزنم؟درد، حرف نیستدرد، نام دیگر من استمن چگونه خویش را صدا کنم؟ { قیصر امین پور } +{ هایده و ویگن- همخونه }, ...ادامه مطلب
در روانشناسی وجودی چهار تجربه است که آگاهی برای آنکه زندگی اصیل بیابد، لازم است نسبتش را با آنها پیدا کند؛ «تنهایی، پوچی، مرگ و آزادی» تنهایی وجودی اما "تنها ماندن" نیستطرد شدن نیستبا خود بودن است."تنها بودن" است پوچی وجودی بی معنایی نیستنامعنایی استیعنی نیاز به معنا کردن بودن نیست. مواجهه با مرگ نه مرگ خواهی و نه "مرگ اندیشی" و اشتغال ذهنی به مرگ است."مرگ آگاهی" است. فهم مرگ چونان زمینه زندگی است. و سرانجام برآمد همه این تجربه ها، آزادی است. آزادی، مجبور نبودن برای در بند یا رها بودن است نه الزام به الزام نداشتن.درجه آزادی به میزان داشتن امکانها نیست به میزان تحقق امکانها و ساختن شادی است. +دکتر فرزاد گلی +بی اندازه برام جالب بود وقتی با این متن مواجه شدم. چون در دوسال گذشته به شکل و, ...ادامه مطلب
توهمی در ما وجود دارد که اگر به خوبی برنامه ریزی کنیم به هرآنچه میخواهیم میرسیم و آینده بی نقصی در انتظارمان است. اما وقتی نتوانستیم به شکلی کامل به برنامه هایمان جامه عمل بپوشانیم و درنتیجه به هدف ها و سرحدهای تعیین شده مان هم نرسیدیم، سرخورده و نا, ...ادامه مطلب
وقتی دروغ میگی راه توضیح دادن رو هم روی خودت میبندی، چون از نگاه مخاطب امکان دروغ بودن تمام اون توضیحات وجود داره. شاید "فرصت" توضیح هم پیدا کنی اما حق باور کردن (حتی در مورد موضوعات غیرمرتبط دیگه) بعد از برملا شدن دروغ به دیگری منتقل میشه و هیچ چیز دیگه مثل اول نخواهد بود. قسم خوردن هم که همیشه بی معنی بوده..کسی که دروغ میگه قطعاً میتونه قسم دروغ هم بخوره.. ,اعتباری ...ادامه مطلب
البته مسلما بستگی به معقول بودن یا نبودن خواسته ی آدم داره ...!!! ولی نکن اینکارو بنظرم ... پندواندرز طور :دی شجاعت خواستن ِِ خواستت رو داشته باش ... شاید اون آدم هم یکی مثل من بود که شجاعت آدما از همه چی براش مهمتره... اتفاقی نمیفته که ...به خواستت نرسی هم حداقل ش اینه که تلاشتو کردی بیان کردی ..., ...ادامه مطلب
به نظرم بامزه ست کسی تصور کنه میتونه با به کار بردن چندتا کلمه جریان اتفاقاتو به سود خودش یا دیگری تغییر بده. :)من به دعا اعتقادی ندارم. دلیل اصلیش همون چیزیه که داوکینز تو پندارخدا خیلی مفصل و منطقی در موردش توضیح داده. به طور خاص به دعای مادر هم اعتقادی ندارم. فکر میکنم اگه تاثیری داشت هیچ بچه ا, ...ادامه مطلب
از بالا و پایین رفتن و پلکیدن میان شاخه ها خسته شده بود . دیگر هیچ چیز خشنودش نمیکرد . نه شکار ، نه عشق های گذرا و نه کتاب . حتی دیگر نمیدانست دلش به راستی چه میخواهد .. +بارون درختنشین | ایتالو کالوینو | بازگردان مهدی سحابی | انتشارات نگاه, ...ادامه مطلب
بیشتر اونجایی که میگه : " نه همزبان دردآگاهی.. {Mohamad Reza Shajarian - Bihamzaban } , ...ادامه مطلب
خدا می داند چندبار با قلبی پیچ و تاب خورده در خیابان برگشتم چرا که فکر کردم قسمتی از اندام او را دیده ام..یا صدایش را شنیده ام ..یا مثلا مویش را از پشت..چند بار؟ تصور میکردم دیگر به او فکر نمی کنم اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام , تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید. +دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد | سال ها | آنا گاوالدا | الهام دارچینیان, ...ادامه مطلب
فکر میکنم آدم های نیاز دارند برای تحمل زندگی و ادامه آن به چیزهایی بچسبند و به آن ها بنازند . یکی به تیم فوتبال مورد علاقه اش میچسبد ( استقلالی ها و پرسپولیسی ها متعصب ) یکی به مدرسه ای که در آن درس خوانده یا میخواند ( سمپادی ها :) ) یکی به دانشگاه یا رشته ای که در آن قبول شده ( پزشکی ، حق, ...ادامه مطلب