DogVille

متن مرتبط با «رابطه با زن شوهردار» در سایت DogVille نوشته شده است

آگاهی از مشکل سازنده‌‌ی جریانی بهبودبخش نیست

  • همیشه فکر می‌کردم اگه برنامه خوبی داشته باشم به همه کارهام می‌رسم و در واقع هر بار مشکل نرسیدن به هدف‌هام رو در این موضوع می‌دیدم که احتمالا فقط برنامه‌ام به اندازه کافی دقیق و درست نبوده. و یک برنامه تازه و احتمالا بهتر می‌نوشتم. اگرچه این مسئله من رو تبدیل به یک برنامه‌ریز فوق‌العاده کرده (خا!) ا, ...ادامه مطلب

  • سندروم مونشهاوزن

  • ‫- سندروم "مونشهاوزن با وکالت" یه بیماری روانی بزرگسالانه.‫مونشهاوزن یعنی وقتی به خودت صدمه می‌زنی تا جلب توجه کنی. خودت رو مریض جلوه میدی، تا همه آماده باش درخدمتت باشن. از طرف دیگه، مونشهاوزن باوکال, ...ادامه مطلب

  • پرش با نیزه از روی ارزش‌ها و کلیشه‌ها

  • گاهی از خودم می‌پرسم انجام کاری مثل صخره‌نوردی چه معنایی داره؟ اصلا چه فایده‌ای داره برای کسی؟ یا فوتبال رو نگاه کنید. تمامش بیهوده نیست؟ گیریم که یه صنعت مولد هم باشه چیزی از بی‌معنایی هسته مرکزیش , ...ادامه مطلب

  • اگه دوباره برمی‌گشتم دانشگاه...

  • ۱. با هرکسی که کنارش نشسته بودم حرف می‌زدم. ۲. از فرصت همکلاسی بودن برای پیدا کردن چند هم‌رشته‌ای آشنا و مورد اعتماد استفاده می‌کردم. ۳. فعالیت پشت صحنه رو تو گروه تئاتر دانشگاه, تجربه می‌کردم. ۴. تو , ...ادامه مطلب

  • تفاوت منش با رفتار هیجانی

  • خیلی جالبه وقتی می‌بینم کسی از خودش بزرگی غیرمنتظره‌ای به خرج میده. و بعدش...نمی‌تونه. می‌بینم که نمیتونه زیر اون بار باشه. برای اون خوبی/ بزرگواری/ حرکت بالغانه یا فداکاری ساخته نشده. پا پس میکشه. , ...ادامه مطلب

  • حدیث جان مگو با نقش دیوار

  • گاهی وقتی دلم می‌خواد جمله‌ یا رهنمودی ملکه ذهنم بشه و در زندگیم ورود کنه میام این بالا و جلو چشمم می‌نویسمش. جمله فعلی...مصرعی از حافظه. بیت کامل اینه: "به مستوران مگو اسرار مستی/ حدیث, جان مگو با نق, ...ادامه مطلب

  • دیوانه دیوانه؛ با صدای همایون...

  • در سال‌های دور، داستانی نوشتم و بعد به قصد کار بر موسیقی کلام، آن را ضبط کردم. شبی که داشتم به صدای, خودم گوش می‌دادم، از لحن صدا دریافتم که راوی داستان عاشق شده است. +هوشنگ گلشیری, ...ادامه مطلب

  • تجربه ی محدود من از باکیفیت خوندن

  • از نظر من مهمترین مسئله در مورد کتاب خوندن تاثیر مشهودیه که روی شخصیت ما میگذاره. البته منظور من تاثیر پذیرفتن به هر شکل و از هر کتابی نیست. ایده آل ترین شکل شاید این باشه که کتاب ابزاری در اختیارمون قرار بده که به وسیله ای اون ها، خودمون چیزی به خودمون اضافه کنیم یا شروع به کنده کاری روی شخصیتمون کنیم. وقتی کتابی رو میخونیم، وقتی حتی یک صفحه از کتابی رو میخونیم باید با کسی که اون یک صفحه رو نخونده تفاوتی پیدا کنیم. یعنی به واسطه خوندن همون یک صفحه گفتار، رفتار یا ذهنیتمون تغییری کرده باشه..وگرنه خوندنش فایده چندانی نداشته. (البته یک شکل تاثیر هم پس از خوندن تمام صفحات، کنار هم قرار گرفتن تمام تکه های پازل و فهمیدن کلیت به وجود میاد) آدمهایی رو دیدم که در طول سال ها کتاب های نسبتاً زیادی خوندند با این وجود تفاوت چشم گیری با آدم قبلی پیدا نکردند. نه افکار، و نه گفتار و رفتارشون بیانگر کتاب هایی که خوندن نیست. یکی از دلایل این مسئله میتونه بد خوندن باشه. یعنی دریافت نکردن یا درست دریافت نکردن چیزهایی که باید جذب میشده. شاید به آدم های قدیمی برخورده باشید که در طول زندگی شون فقط یک کتاب ارزشمند خوندند اما اون کتاب چنان به جانشون نشسته که در هر کلام و در هر گفتارشون نمود پیدا کرده. کسی که سعدی میخونه، کسی که خوب سعدی میخونه نمیتونه آدم بی اخلاق یا بی ادبی باشه. کسی که درست مولانا م, ...ادامه مطلب

  • روزی که زن شدم

  • "روزی که زن شدم" فیلمی در سه اپیزود با فیلمنامه ای از محسن مخملباف و به کارگردانی مرضیه مشکینی ست. نام فیلم از این جمله ی مشهور سیمون دوبووار برگرفته شده است: «یک انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه تبدیل به زن می‌شود» فیلم "روزی که زن شدم" موقعیت زنانی را که درگیر مشکل زن شدن در یک جامعه مذهبی/سنتی هستند نمایش می‌دهد زنانی که نه لزوما به خاطر منفور بودن که گاهی حتی به خاطر شکل نادرستی از دوست داشته شدن زندانی خانه‌ها و جامعه بسته شده‌اند و برای رسیدن به استقلال فردی و حضور اجتماعی باید از همه چیز بگذرند. داستان اول، داستان حواست؛ دختری در جشن تولد نه سالگی اش. تا پیش از این، حوا که کودک محسوب می شده است، اجازه داشته آزادانه با نزدیکترین دوستش که یک پسر است، بازی کند اما از امروز به بعد، او باید چادر به سر کند؛ حجابی که قرار است او را از نگاه مردان محفوظ می دارد. او دیگر حق ندارد روی پشت بام برود یا با پسران هم سن و سالش بازی کند. حوا با لحنی کودکانه از بزرگترانش میپرسد این همه تغییر برای چیست و مگر در یک شب چه اتفاقی افتاده است؟ و خب مشخص است که تنها جوابی که شنیده میشود این است که او دیگر بزرگ شده است! به هرحال این دگرگونی و پا گذاشتن او به دنیای زنان، قرار بوده است با طلوع آفتاب، رسما اتفاق بیفتد؛ اما در اثر سماجت دخترک مادر و مادربزرگ به او تا ظهر فرصت می دهند. آنها چوب, ...ادامه مطلب

  • چطور میتونیم به همه ی چیزایی که روح یک زبان رو ایجاد میکنند پی ببریم؟

  • فقط در موارد استثنایی یک زبان خارجی تبدیل به زبان خودمونی یه شخص میشه..ممکنه ما اطلاعات منطقی زیادی درمورد اون زبان داشته باشیم..ما ممکنه بتونیم از اون برای بحث درباره ی پیچیده ترین مشکلاتمون استفاده کنیم.. دامنه ی لغت وسیعی داشته باشیم..ولی مسئله اینجاست چه طور میتونیم به اون چه که عمیقا بین کلمات هجاها و حروف جدا پنهان شده برسیم؟چطور میتونیم میراث فرهنگی اون زبان رو کشف کنیم؟ چطور میتونیم ارتباطش رو با تاریخ، سیاست، فرهنگ و زندگی روزمره پیدا کنیم...چطور میتونیم به همه ی چیزایی که روح یک زبان رو ایجاد میکنند پی ببریم؟ معانی فرازبانی  یا حتی ابعاد ماوراءالطبیعه اش رو؟طبق نظر الیوت، شعرغیرقابل ترجمه است... ولی آیا لزوماً حق با الیوته؟ یک مترجم رو تصور کنید که میتونه همه ی علم و اطلاعات ممکن که  درباره ی کلمات یا یک زبان وجود داره جمع کنه...مترجمی که حافظه ای نامحدود داره و میتونه ازش در هر زمانی استفاده کنه..یه کامپیوتر میتونه چنین چیزی باشه. به این وسیله فکر کنید به نظر میاد که فقط دو رقم رو تشخیص میده. صفر و یک. ولی در واقع نه تنها به چیزی که داره میشه گفت هوش..بلکه میشه اون رو صاحب یه جور هوشیاری دونست. اون گزینش ( یعنی انتخاب) میکنه...به نظر میاد یک کامپیوتر که درست برنامه ریزی شده باشه میتونه سلیقه ی خودش رو داشته باشه...ترجیحات زیبایی شناختی ..و حتی شخصیت... , ...ادامه مطلب

  • یک زنجیر

  • سالهای زیادی از زندگی ام تصور میکردم که خودم فکر میکنم، تصمیم میگیرم و انتخاب میکنم. بعدها فهمیدم اینطور نیست و من دقیقاً به چیزهایی فکر میکنم که آن ها برایم انتخاب کرده اند. شاید جرقه ی خودآگاهی من همانجا زده شد. اما چطور میتوانستم به این فکر نکنم که این خودآگاهی نسبی هم خواسته ی آنها است؟ دانستن همیشه تو را خطرناک تر نمیکند. گاهی رضایت خاطر همراه با غروری به تو میدهد که با خیال پیدا کردن جواب برای همیشه دست از جستجوی بیشتر میکشی... کلید یک قفل را سمتت پرت میکنند، اجازه میدهند یک زنجیر را باز کنی و تو آنقدر از این آزادی خیالی سرمستی که حواست به دیوارها نیست، حواست نیست هنوز در اتاقی زندانی هستی و قرار نیست جایی بروی. , ...ادامه مطلب

  • دوست داشتم همه ی زبان ها را بلد بودم..

  • تو را به زبان اسپانیایی دوست دارمدر هوس دیوانه وار رقص فلامینکودر عطش وحشی رقص تانگوتو را به زبان یونانی دوست دارمغمناک ، ظریف و زیبادر نقش و نگار لباس های رقص سیرتاکیدر تکان آرام شانه هاتو را به زبان ایتالیایی دوست دارمدر اُپرای «عروسی فیگارو» موتسارتدر اُپرای «کارمن» بیزهدر اُپرای «آیدای» وِردیتو را به زبان ترکی دوست دارمدر رقص جنگی و یاللیدر رقص تأثر برانگیز واغزالیتو را به هر زبانی دوست دارمدر هر نُت موسیقیدر هر سطری که می نویسمدر هر ترانه ی شور انگیزدر هر ریتم غمناکآیا عشق را زبانی هست؟آیا عشق ، کوره راه و راهی دارد؟ تو را به هر زبانی دوست دارمدر هفت نُتی که می دانمدر هفت رنگی که می شناسمتو را در آسمان وُ زمین دوست دارمتو را به همه ی زبان هادر همه ی خانه و راه هاتو را در درونمدوست دارم, ...ادامه مطلب

  • پایه و اساس زندگی

  • من یک تربیت فرهنگی رادیکال دارم؛ به من آموخته‌اند جلوی هر چیزی یک علامت سوال بگذارم. این زیر سوال بردن همه چیز، پایه و اساس سینمای مرا تشکیل می‌دهد.+لارس فون تریه , ...ادامه مطلب

  • وقتی برای مراقبت از خودت به دیگری ضربه میزنی..

  • اشتباه میکردم. حتی در صمیمی ترین رابطه ها هم اختلاف خواسته های غیرقابل مذاکره ای وجود داره. همه چیز قابل گفتگو و حل نیست. هر خواسته ای لزوماً یه انتخاب ذهنی قابل کنترل نیست. هرخواسته میتونه یه احساس قوی یا یه نیاز غیرقابل انکار باشه. با هر اختلافی نمیشه کنار اومد. این سرآغاز آشکار شدن فاصله هاست.. , ...ادامه مطلب

  • شناخت آدمها در معرکه ی بازی..

  • امروز فرصت ما برای شناخت دیگران کمتر از گذشته است. آدم ها محتاط تر شده اند و هر روز ماهرانه تر نقاب هایشان روی چهره میگذارند.اما هنوز هم معدود روزنه هایی وجود دارند که میتوانیم از میان آنها به تماشای نمایی از شخصیت انسانها بنشینیم. این فرصت برای من ا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها